این نوشت در ایکنا، به تاریخ 19 بهمن 1398 و با شماره خبر ۳۸۷۸۵۴۰منتشر شده است.
برای مشاهده اصل مصاحبه می توانید به این جا رجوع کنید.
برای چون منی که یکصد و بیست روز است که پدر و مادر و برادرم را از دست دادهام، بیش از پیش ثمر مهر و مهربانی قابل درک است و ترکههای نامردی و بداخلاقی را متوجه میشوم. دوستی و دوست داشتنیهایش برایم مهمتر است و هر سلام و پاسخش را قدر مینهم، چون میدانم روزی والسلاماش را باید بگویم و بشنوم.
امروز که خبر رحلت داریوش اسماعیلی عزیز را شنیدم، باز هم بُهت سراسر وجودم را فراگرفت و دلم گرفت و باز به این فکر کردم که کسی دیگر را نمیتوان «تو» خطاب کرد و فقط «او» برایمان مانده. امروز که نسلها بین ما فاصله انداخته و میل به تداوم، تخریب را پیش روی قرار داده، او را که از نسل اول جهادگران جهاددانشگاهی بود، باید باز تعریف کنیم. اویی که نمیگذاشت فاصلهای بین خودش با همکارانش وجود داشته باشد. اویی که مهربان بود و دلسوز و دوراندیش. اویی که در نشستهای معاونت فرهنگی که هر سال کمتر و کمتر شد، مرا میدید، میگفت:«بمب انرژی هستی. یاد بسیجیهای دوران جنگ مرا میاندازی که میدویدند و با روحیه دیگران را هم همراه میکردند.»
اویی که میتوانست مثل خیلیها سکوت کند و نگوید، ولی گفت. اویی که زبان سختش ستیزنده بود و برایش سمت را سَم و سُست کرده بود. اویی که برای ما فقط همکار نبود و برادر بود. اویی که مسئول عالی رتبه نبود، و خیلی هم معروف نبود، اما در کنار ما بود و جایش در خانه دل ما جای گرفت. اویی که دلمان برایش تنگ میشود.
برایش خوشحالم که خوش رفت و خوش نشست، اما حسرت به دلم از این که نتوانستم باز هم ببینمش و میدانم حسرت به دلاند که نتوانستند برایش قدر و ارج بنهند و گرامیاش بدارند. باشد که برای دیگرانی که هستند، بِه باشند. صد حیف و هزاران اندوه که:«جز به مرگ نسنجند قدرِ مرد.»
از فرصت در کنار هم قرار گرفتن این کلمات استفاده میکنم و به همکاران عزیزم در جهاددانشگاهی دانشگاه اصفهان درود و تسلیت عرض میکنم. برای خانواده داغدار و داغدیده آن فقید سعید آرزوی آرامش زیبای الهی دارم و از پروردگار مهربان جهانیان برای همه همکاران تلاشگرم در معاونت فرهنگی جهاددانشگاهی سراسر کشور، آرزوی شکیب و شکیبایی در برابر این فقدان می نمایم.
برادر کوچکتان
محمد آقاسی