جهت مطالعه لینک اصلی در شفقنا اینجا کلیک کنید.
دل به عشقت مبتلا شد/۴
نظمِ در عین بی نظمی
محمد آقاسی
اشاره: مشاهده پدیده های جمعی برای کسانی که علوم اجتماعی خوانده اند، مثل کارگاه برای مهندسان و آزمایشگاه برای پزشکان، بسیار حائز اهمیت است. چندسالی است که پیاده روی اربعین در بیش از ۸۰ کشور مسلمان جهان و به ویژه با همّت شیعیان عراق، رنگ و رویی دیگر یافته و می توان از آن به عنوان «کنش جمعی شیعی» یاد نمود. آنچه در این سلسله یادداشت ها می آید، پیاده نوشته های یک جامعه شناس از تجربه حضور و همراهی اش در این اجتماع بزرگ است.
تصمیمم قطعی می شود که بروم سمت کاظمین. چاره ای نیست. با این شلوغی جمعیت زیارت به طور معمول داشته باشم. شاید در مسیر بازگشت از کاظمین و یا سامرا و یا در پایان راهپیمایی باز هم بتوانم بیایم. همانجا وداع می کنم و از سمت چپ به طرف بازار می روم…
***
می نشینم در ون که به سی هزارتومان بروم به کاظمین. از حرم تا پیدا کردن این ماشین بیش از دو ساعت طول کشید. هم قیمت مناسبی دارد و ایرانی ها بیشترند و خانواده اند. منتظریم تا پر شود و هنوز جا دارد. تا روشن نشود خبری از کولر نیست و گرماست که هم دم می شود بعد از گرد و غبار فراوانی که نجف دارد. پر از خاک است نجف حتی در سایر اوقات سال و کوچه پس کوچه هایش هرچه از حرم دورتر باشد هم کثیف تر است.
ناهار خوردم. قسمت شیرین سفر است که این جا برای هر ذائقه ای غذا هست و در هر ساعتی. فرق نمی کند کی برسی و کی بیایی. اول ظرف کوچک پلو و نخود و بعد هم کتلت با نان عراقی و جور جدیدی از سالاد شیرازی برای غول ها. از ترشی های عراقی ها هم لایش بود که شیرین بود تا ترش. کتلت خیلی خیلی چرب است و می ترسم. اما چاره ای نیست باید عادت کرد به غذاهای چرب عراقی که شبیه شاید حدود ۳۰ سال پیش هیات های خودمان است اما با طبع الان ما کمتر می سازد. شانس آوردم کنار مسجد خنکی بود و همانجا دقایقی دراز کشیدم. خستگی باعث شد به فکر نرفتن به کاظمین باشم ولی با خودم کنار آمدم که باید بروم و راه افتادم بلافاصله بعد از نماز تا این ماشین را پیدا کردم پشت گاراژ ضلع جنوبی حرم. نماز هم با ایرانی ها خواندم که مسجد را غرق کردند و با حال خاصی نماز خواندند. غبطه خوردم و دوست داشتم زودتر من هم شروع کنم این مسیر را. در راه دو دختر خرما تعارف می کردند؛ مریم و فاطمه. دستبندی که برای بچه های عراقی خریده بود را هدیه دادم. کلی ذوق کردند و من هم دل تنگ دخترانم شدم.
مسیر زیادی پیاده رفتم و خسته ام. دوست دارم بخوابم و چشمانم هم یاری می کند اما منتظر خنکی اتوبوس می مانم. ماجرایعراق از نگاه ما «نظم در عین بی نظمی» است. خودشان می دانند چه کار می کنند. نظمی که مثل نظم ما نیست ولی موجود است. نظمی که من مانندش را در خاطرات کودکی به ذهن دارم. بگذارید مثالی بزنم. یک بار نزدیک محل کار به بانکی رفتم و برق رفته بود و دستگاه نوبت دهی از کار افتاده. دوباره شاهد همان قیل و قال جای من بود و نوبت من بود نشستم که شاید سالهای نه چندان دوری از آن می گذرد و حافظه های ما آن را از یاد برده است. یعنی دستگاه نوبت دهی ما را منظم نکرده بلکه به نوبتمان کرده، همین و بس. اگر برخی عناصر از زندگی شهری ما جذف شود ما هم بر می گردیم به دوران قبل از نوبت دهی بانکی و چه بسا خیلی بی نظم تر و ذوق زده تر برای بی نظمی.
آری عراق و رفتار مردم عراق از نگاه ما به نوعی آشوب است اما در این آشوب و بی نظمی ظاهری و نه حقیقی، نظمی نهفته است که می تواند چنین جمعیت عظیمی را با کمترین مساله ممکن به پیش ببرد. همه خودشان را با این وضعیت تطابق داده اند و نوعی سازگاری پویا در بین کلیه عناصر مشهود می توان دید. این همه تنوع در تهیه و طبخ غذا تا توزیع و پخش خوراکی تا اسکان و استراحت زائران همه و همه را می توانی به راحتی در نظمی ببینی. نظمی که هم ریشه های تاریخی دارد و هم رنگ و بوی سنتی. نظمی که نظام و نگاه بوروکراتیک از تجزیه و تحلیل آن عاجز می ماند. در این سالیان دور و نزدیک تاخیری در این آیین نبوده است. کسی هم در این مسیر سر گرسنه بر بالین نگذاشته است و بیهوده نیست که بگوییم: «صراط الذین انعمت علیهم» و اگر اینها نشانه نظم نیست پس چیست؟
«لحب الحسن و الحسین صلوا علی محمد و آل محمد» صدای راننده است یا شاگرد شوفر که انگاری پسرش است یا فرد نزدیک دیگری. این گونه صلوات می فرستند و این گونه من از فکر و خیال خودم بیرون می آیم که چقدر زیبا صلوات را اعلام می کنند و برایش مصداقی می آورند که با ذوق آن را ادا کنیم. کولر روشن می شود و ایرانی ها مشغول پچ پچ هستند از همه چیز و همه جا و صداهایی که کم کم به گوشم می رسد و مرا به خواب می برد.
ادامه دارد…